برچسب ها:
هدیه امام به دو خانم مسیحى (1)،
|
نظر
هدیه امام به دو خانم مسیحى
از جمله سیره عملی حضرت امام ره عطوف و مهربانی که به هم داشتند بود بطوری که با اخلاق نیکوی خود بسیاری را جذب رفتار و منش خود کرده بود در این مقاله سعی خواهد شد گوشه ها از زندگی حضرت امام ره ترسیم گردد.
لطفا مقاله قبل را نیز مطالعه فرمایید.
ملاطفت امام با فرزند شهید
یک روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود و بین کسانى که مىآمدند براى دیدار امام، زن جوانى بود که تازه شوهرش را از دست داده و یک دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خیلى بىتاب بود و گریه مىکرد، از صبح فریاد زده بود، تمام سر و صورتش خاکى بود و اشک در گونههایش موج مىزد.
مادرش ناراحتبود و دلش مىخواست که به یک نحوى این کودک را خدمت امام برساند و این کودک پدر از دست داده را آرامش ببخشد.
مىگفت که من هیچ ناراحت نیستم که شوهرم شهید شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم؛ اما چه کنم که این بچه آزارم مىدهد و فکر مىکنم که تنها راه این باشد که امام عنایتى بفرمایند.
آن وقتبرادر من دستبچه را گرفت رفتیم خدمت امام.آقا در حیاط قدم مىزدند، وقتى که بچه را دیدند انتظارمان این بود که امام دستى به سرش بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم؛
اما وقتى که امام، این دختر نالان و گریان را دیدند روى سنگهاى کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند و مدتى با این بچه مشغول بودند و بعد وقتى که خوب آرامش در بچه حاکم شد، او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم.[16]
هر موقعى دلت مىخواهد بیا
دختر بچه شش سالهاى براى امام نوشته بود که امام! خیلى دوست دارم بیایم و شما را ببینم ولى اعضاى دفتر نمىگذارند.
آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالى دخترم نامهات را خواندم، مطالعه کردم، تو هر موقعى که دلت مىخواهد مىتوانى بیایى اینجا.» ایشان ما را موظف کردند که باید این نامه را به در خانه این شخص برسانید تا هر موقعى که این بچه دلش خواست بیاید اینجا.[17]
دختر، خیلى خوب است
وقتى در زمستان 63 خداوند فرزند دخترى به من عطا فرمود، نوزاد را که براى تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط کم سابقهاى اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟»
عرض کردم: «بله» و بلافاصله دستشان را به علامت تحویل کودک جلو آورده همزمان پرسیدند: «دختر است یا پسر؟» عرض کردم: «دختر است.»
او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پیشانى او را بوسیدند و در این حال فرمودند: «دختر، خیلى خوب است. دختر، خیلى خوب است.» و در گوش او دعا خواندند.بعد از اسم او سؤال کردند.عرض کردم: «گذاشتهایم حضرتعالى انتخاب بفرمایید.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خیلى خوب است.»[18]
وقتى تصویر مجروحین را مىدیدند
واقعا امام وقتى که مجروحین را در تلویزیون مىبینند خیلى ناراحت مىشوند.از حالات خاصشان این است که وقتى ناراحت مىشوند دو دستشان را جلوى صورتشان مىگیرند.
و من خیلى وقتها مىدیدم این حالت از نگاه کردن به صحنه تلویزیون برایشان پیش آمده است تا جایى که به ذهنم مىرسید که به مسؤولین صدا و سیما بگویم این صحنهها را پخش نکنید چون کم کم در قلب ایشان اثر مىگذارد.[19]
آمدم کمکتان کنم
روزى بر حسب اتفاق که تعداد میهمانان منزل امام زیاد شده بود، پس از صرف غذا و جمع کردن ظروف دیدم آقا به آشپزخانه آمدند.چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسیدم: «چرا امام به آشپزخانه آمدهاند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زیاد است آمدهام کمکتان کنم.» ایشان این قدر رعایتحال و حقوق دیگران را مىکردند.[20]
شب تولد حضرت مسیح در پاریس
شب تولد حضرت عیسى(ع)، امام پیامى براى تمام مسیحیان جهان دادند که خبرگزاریها پخش کردند. در کنار این پیام به ما دستور دادند این هدایایى را که برادران از ایران آوردهاند که معمولا گز، آجیل و شیرینى بود، بین اهالى نوفل لوشاتو تقسیم کنیم.
ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم.چند جا که رفتیم احساس کردیم براى کسانى که در غرب اثرى از این عاطفهها و محبتها حتى در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب میلاد حضرت مسیح(ع) یک رهبر ایرانى که غیر مسیحى است، اینقدر به آنها نزدیک است و احساس محبت مىکند.
از جمله خانمى بود که وقتى هدیه امام را گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهرهاش فرو ریخت.این طرز رفتار امام آن چنان در آنها اثر گذاشت که از ایشان وقت ملاقات خواستند.
امام بى درنگ وقت دادند.آنها ده پانزده نفر از اهالى محل بودند که با شاخههاى گل آمدند. امام به مترجم فرمودند که احوال آنها را بپرسید و ببینید که آیا کار و نیاز خاصى دارند؟ گفتند نه هیچ کارى نداریم فقط آمدهایم امام را از نزدیک ببینیم و این شاخههاى گل را به عنوان هدیه آوردهایم.
امام با تبسم شاخههاى گل را یکى یکى از دست آنها مىگرفتند و در میان ظرفى که درکنارشان بود قرار مىدادند و آنها هم خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.[21]
از همسایگان عذر بخواهید
پس از آنکه هجرت از پاریس و سفر امام به ایران قطعى شد، امام به من دستور دادند که در نوفل لوشاتو به منزل همسایگان بروم و از اینکه در مدت اقامتشان از سکوت حاکم بر دهکده محروم شدهاند، از طرف ایشان از آنها عذر بخواهم.
من به اتفاق آقاى اشراقى و یکى دو نفر دیگر به دیدار همه همسایههاى آن دهکده رفتیم، و پیغام امام را رساندیم و از آنان معذرت خواهى کردیم.[22]
هدیه امام به دو خانم مسیحى
وقتى امام در آستانه بازگشت به ایران بودند، مقارن غروب آفتاب دو خانم فرانسوى به در اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات کردند.
چون امکان ملاقات نبود، از آنها عذرخواهى کردم.شیشه کوچکى که در آن مقدارى خاک بود و در آن مهر و موم بود در دستشان دیده مىشد.
گفتند اگر ملاقات ممکن نیست رسم ما این است وقتى به کسى علاقمند شدیم هنگام خداحافظى و جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم مىکنیم و این خاک وطن ماست که پیش ما عزیزترین هدیه است، به امام تقدیم کنید و براى هر یک از ما یک قطعه عکس با امضاى ایشان بیاورید.
وقتى جریان به محضر امام عرض شد با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضاء فرمودند، عکسها را که به آنها دادم بوسیدند و با تشکر رفتند.[23]
بدون آنکه بکشى، بیرونش کن
یک روز بیرون اتاق امام ایستاده بودم که دیدم آقا از پشت پنجره با دستشان به مناشاره مىکنند. فورا به محضرشان رسیدم. دیدم به دستشان دستمال کاغذى گرفتهاند.
تا مرا دیدند فرمودند: «حاجى عیسى، پشت این شیشه پنجره مگس بزرگى است که از اتاق بیرون نمىرود.» بعد فرمودند: «بدون این که آن را بکشى از اتاق بیرونش کن.» و دوباره با تاکید فرمودند: «مبادا آن را بکشى» و از اتاق خارج شدند.
ایشان تا این حد عاطفه حتى نسبت به حشرات داشتند آقا خودشان سعى کرده بودند با دستمال کاغذى مگس را بیرون کنند؛ اما نتوانسته بودند. امام هیچوقت از پیف پاف براى طرد حشرات استفاده نمىکردند.[24]
امام نسبت به آنها التماس مىکردند
بنده خودم شاهد اشکها و گریههاى امام براى جدا شدن افراد از جریان انقلاب بودم و مىدیدم وقتى که روحانیون، سیاستمداران، جوانان چپ زده و التقاطى، راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا مىکردند، امام چگونه گریه مىکردند و چگونه تلاش مىکردند که آنها را به مسیر تقوا و فضیلت دعوت کنند.در بعضى از موارد من از واسطههاى مکررى بودم که از طرف ایشان پیغام مىفرستادم.
امام به آنها التماس مىکردند که شما راه خودتان را از مردم و تودههاى میلیونى جدا نکنید.[25]
اگر بگویى فقیرى آمده است
امام واقعا چهره خیلى ملایم و پر ملاطفتى دارند و ایشان مخصوصا به طبقه ضعیف، عشق و علاقه عجیبى دارند و با یک حالت خاصى به آنان مىنگرند، مثلا اگر به امام بگویید یک آدم پیر یا فقیرى آمده است ایشان حتما خودشان مىروند و پرده جلوى در را کنار مىزنند و با او ملاقات مىکنند.
در حالى که این روحیه را براى ملاقات با رییس فلان اداره...نشان نمىدهند.[26]
الآن بیاوریدش داخل
روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیتبود، نامهاى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود.وى متذکر شده بود که این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشانه علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم مىکنم.
مدتى آن را نگهداشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را مىپذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت ایشان بردیم.
نامه به عرضشان که رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روى میزى که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند.
دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو یا سه سالهاى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود الاثر شده بود.امام وقتى متوجه شدند فرمودند: «الان بیاوریدش داخل.»
سپس او را روى زانوى خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانیده و دستبر سر او گذاشتند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود.مدتى به همین حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند.
با آن که فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود شنیدن حرفهاى ایشان براى ما دشوار بود. بچه که افسرده بود بالاخره در آغوش امام خندید.
آنگاه امام همان گردنبندى را که زن ایتالیایى فرستاده بود برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختر بچه انداختند. دختر بچه در حالى که از خوشحالى در پوست خود نمىگنجید از خدمت امام بیرون رفت.[27]